عشق یعنی..

پیام های کوتاه
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصه کربلا» ثبت شده است

۲۴
آبان

این‌روزها در اربعین، غوغا به پاست

انس و جن و ملک ،اینک، در نینواست

کربلا ای کربلا ،ای که بودی، پر ز بلا

با حسین بود، که شده‌ای پر از صفا

کربلا خاک تو را، سرمه‌ی چشمها می کنند

کربلا عشق تو را، عاشقان نجوا می کنند

کربلا قصه کن، هرآنچه بود دردشت بلا

این بلا برمن گران شد، چه گویم، من بینوا

ای کاش به جای خاک من، شمشیر بودم

ای کاش به کام اصغرم من، شیر بودم

ای کاش حرمله، در دل خود، من می ربودم

ای کاش بجای سنگ و چوب، من گهواره بودم

ای کاش درد و دل رقیه را، نمی شنیدم

ای کاش به جای آتش ودود، من آب بودم

ای کاش به جای خارمغیلان، من گل بودم

ای کاش مرهمی بودم به گوش آن سکینه

ای کاش نمی دیدم ازکوفیان، این همه کینه

ای کاش زینب را، به اسیری نمی بردند

ای کاش لااقل با قل زنجیرنمی بردند

ای عزیزان قصه ها در کربلا، بسیاربود

ای عزیزان ظلم ها در کربلا، بی شماربود

ای عزیزان کوته کنم من دیگه، این قصه را

ای عزیزان خوش آمدید به این دیار، درنینوا

نینوا با شماها اینک دارد، یک صفا

من دیگه نیستم خجل، که گویندم ،کربلا

  • سیدمحمد صادقی