پیامبر اکرم صلیالله
علیه و آلِ:
مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ
ابْنَتِی فَهُوَ فِی الْجَنَّةِ مَعِی وَ مَنْ أَبْغَضَهَا فَهُوَ فِی النَّارِ
هر کس فاطمه علیها الاسلام
دخترم را دوست بدارد، در بهشت با من است و هر کس با او دشمنی ورزد، در آتش [دوزخ]
است.
پیامبر اکرم صلیالله
علیه و آلِ:
مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ
ابْنَتِی فَهُوَ فِی الْجَنَّةِ مَعِی وَ مَنْ أَبْغَضَهَا فَهُوَ فِی النَّارِ
هر کس فاطمه علیها الاسلام
دخترم را دوست بدارد، در بهشت با من است و هر کس با او دشمنی ورزد، در آتش [دوزخ]
است.
38 سال گذشت ...
از روزی که پیر فرزانه ، با آن آرامش آسمانی ، از پله های پرواز عشق ، پای بر خاکی گذاشت که از آن پس ،خاک عاشقان شد ...
#امام_آمد
یکی از شاگردان شیخ انصاری می گوید:
«در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت.
از شیطان پرسیدم: "این بندها برای چیست؟"
پاسخ داد: "اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت".
هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: "اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده".
شیطان لبخندی زد و گفت: "امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند !"...
هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم. عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای شیخ بیان کنم.
شیخ گفت: "شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا فریب دهد که به لطف خدا از دام او گریختم.
جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم وجود دارد که هنوز وقت مصرفش نرسیده است؛ آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد. یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم. با خود گفتم که از کجا معلوم که بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟ در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو، چیزی نخریدم و پول را به جای اولیه اش را باز گرداندم"»...
نقل شده : هنگامى که
امام حسن مجتبى (ع ) براى نماز برمى خواست ، بهترین لباسهاى خود را مى پوشید. این هم آدرس کانال ما |
امام باقر (ع ) فرمود: یکى از شاهان بنى
اسرائیل اعلام کرد: «شهرى مى سازم که هیچگونه عیبى نداشته باشد و هیچکس نتواند
در آن عیبى بیابد»
(فرمان داد
معمارها و بنّاها و کارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرین سیستم و با تمام
امکانات ساخته شد) پس از آنکه ساختن شهر به پایان رسید، مردم از آن شهر دیدن
کردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهرى بى نظیر و بى عیب است . |
#زاهد_نادان
زاهدى از مردم کناره گرفت و به بیابان رفت و
در محل خلوتى مشغول عبادت شد، و تصمیم گرفت در انزوا و تنهائى به سربرد، و وارد
شهر و اجتماع مردم نشود.
او در کنج خلوت عبادت خود عرض مى کرد: ((خدایا رزق و روزى مرا که قسمت من کرده اى به من برسان )) هفت روز گذشت ، و هیچ
غذائى بدستش نرسید و از شدت گرسنگى نزدیک بود بمیرد، به خدا عرض کرد: خدایا روزى
تقسیم شده مرا به من برسان و گرنه روحم را قبض کن ، از جانب خداوند به او تفهیم شد
که : به عزّت و جلالم سوگند، رزق و روزى به تو نمى رسانم تا وارد شهر گردى و به
نزد مردم بروى .
او ناگزیر شد وارد شهر شد، یکى غذا به او
رسانید، دیگرى آب و نوشیدنى به او داد، تا سیر و سیراب گردید، او به حکمت الهى
آگاهى نداشت در ذهنش خطور کرد که مثلا چرا مردم به او غذا رساندند، ولى خدا
نرسانید و... از طرف خداوند به او تفهیم شد که آیا تو مى خواهى با زهد (ناصحیح
خود) حکمت مرا از بین ببرید آیا نمى دانى که من بنده ام را بدست بندگانم روزى مى
دهم ، و این شیوه نزد من محبوبتر است از اینکه بدست قدرتم روزى دهم .
داستان دوستان جلد 5
محمد محمدى اشتهاردى
@hadiyanenoor